شیخ ابوالحسن خرقانی شبی به نماز ایستاده بود،
ندا آمد که: ای ابوالحسن! خواهی آنچه از تو می دانم
با خَلق بگویم تا تو را سنگسار کنند؟؟!
شیخ گفت: پروردگارا خواهی آن چه از رحمت تو می دانم
و از کرم تو می بینم با خلق بگویم تا دیگر هیچکس سجودت نکند؟؟!
پاسخ آمد: نه از تو؛ نه از من
تو به کار خود مشغول شو و من به کار خود
...
.
.
****►◄►◄****
"عطّار نیشابوری"
تذکرة الاولیاء